گم شده بودم آن شب
هیچ نمی دانم کجا بودم
حتی یادم نیست آن شب هوا روشن بود یا تاریک
ول پرسه های شبانه ام آن شب مرا به کسی منگنه کرد
سرم را که بلند کردم دیدم تنها اوست و تنها من
جز ما هیچ غیری نبود در آن خلوت ، هیچ غیری جز شب
یادم نیست شب روشن بود یا نبود اما من تاریک بودم ، تاریک ِ تاریک
انگار ول پرسه های سیاهم دلش می خواست مرا آزار بدهد که مرا به آنجا برد
همان جا بود که دلبویه های ناگفته ی او مرا از ظلمت دوست داشتنی ام رها کرد و به او سنجاق
کاش آن شب ، در ضیافت ِ شب پرسه ام او را ندیده بودم
کاش می شد هنوز هم دچار ِ شب گویه های تاریک ِ خودم باشم
دیگر دیر شده
همیشه پیش از آنکه فکر کنی همه چیز تمام می شود
حالا آن اتفاق افتاده و مرا لبریز ِ از دچار گونگی کرده
دیگر کار از کارم گذشته است و باید بایستم
دیگر نه ول پرسه مانده و نه شب گردی
حالا هر چه هست فقط لب گویه است و دل پرسه
لیکن " عاشقانه "
" داروگ "
:: بازدید از این مطلب : 254
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0